پسر نگاهي به دختر کرد و گفت:
حالا که کنار ساحل هستيم بيا يه آرزوي قشنگ بکنيم
دختر با بي ميلي قبول کرد پسر چشماشو بست
و گفت کاشکي تا آخر دنيا عاشق هم بمونيم ...
بعد به دختر گفت حالا تو آرزوتو بگو دختر چشماشو بست
و خيلي بي تفاوت گفت کاشکي همين الان دنيا تموم بشه ...
وقتي چشماشو باز کرد پسررو نديد
فقط چند تا حباب رو آب ديد ...
|